بهار بهار ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

بهار مامانی

پرواز به کنگان

عزیزم شب قبل از پرواز رفیتم خونه باباجون خوابیدیم که مارو صبح زود ببرن فرودگاه که بریم پیش بابایی. عزیزم شب قبل از پرواز رفتیم خونه باباجون خوابیدیم که مارو صبح زود ببرن فرودگاه که بریم پیش بابایی. صبح ساعت 5:20 با مامان جون و باباجون حاضر شدیم و همینکه بلندت کردم تا بریم تو ماشی ن دم اسانسور بیدار شدی و با دیدن باباجون گفتی بابا...بابا و خودتو انداختی توی بغلشون توی هواپیما هم یه ربع بیدار بودی و بعد خوابت برد.منم خوابیدم اما بعد از مدتی که ظاهرا حدود یه ساعتی بود با درد گوش بیدار شدم.تا اون وقت تو هیچ پروازی این مشکل برام پیش نیومده بود حتی سری پیش که اومدیم کنگان... تو هم کمی تکون خوردی و بعد در اوج خواب آلودگی گریه رو...
29 آذر 1392

سفر به کنگان پیش بابایی

دختر نازنینم عشقم عمرم دیروز صبح اومدیم کنگان پیش بابا واقعا از شور و نشاطت معلومه که خیلی خوشحالی از اینکه پیش بابا اومدی ظهر که میاد دنبالمون و شب که برمیگرده واقعا براش ذوق میکنی بغلتو براش وا میکنی تا در آغوشت بگیره و مدام با لحن نازت میگی بابااااا   دختر نازنینم عشقم عمرم دیروز صبح اومدیم کنگان پیش بابا واقعا از شور و نشاطت معلومه که خیلی خوشحالی از اینکه پیش بابا اومدی ظهر که میاد دنبالمون و شب که برمیگرده واقعا براش ذوق میکنی بغلتو براش وا میکنی تا در آغوشت بگیره و مدام با لحن نازت میگی بابااااا اینجا میخوای مثل همیشه گیره موتو از سرت در بیاری....اما منم مثله همیشه حو...
24 آذر 1392

یک روز بارونیه دیگه در کنگان

امروز هم از صبح مدام بارون اومد تا ظهر که با بابا رفتیم رستوران ، بعد نهار از بابا خواستم مارو بزاره ساحل تا تو کمی هوا بخوری و کالسکتو که خدمه هتل موقتا تعمیرش کرده بودن از هتل بیاره. طفلی بابا هم این زحمتو کشید     امروز هم از صبح مدام بارون اومد تا ظهر که با بابا رفتیم رستوران ، بعد نهار از بابا خواستم مارو بزاره ساحل تا تو کمی هوا بخوری و کالسکتو که خدمه هتل موقتا تعمیرش کرده بودن از هتل بیاره. طفلی بابا هم این زحمتو کشید     اتفاقا اون پسری که روز یکشنبه باهات دوست شده بود و مراقبت بود وقت بپر بپر_ مهدی_هم کنار دریا بود. البته تو که محل بهش نمیذاری و برا خودتی.... ...
16 آذر 1392

روز آخر سفرنامه کنگان

دختر گلم، نازنینم امروز بعد از دو روز بارش بی وقفه ی بارون بالاخره تا ظهر هوا آفتابی بود تا حاضر شدیمو پامونو گذاشتیم تو خیابون بارون شدیدی دوباره بارید. بابا اومد دنبالمون کنار دریا و جندتا عکس باهات گرفت   دختر گلم، نازنینم امروز بعد از دو روز بارش بی وقفه ی بارون بالاخره تا ظهر هوا آفتابی بود تا حاضر شدیمو پامونو گذاشتیم تو خیابون بارون شدیدی دوباره بارید. بابا اومد دنبالمون کنار دریا و جندتا عکس باهات گرفت           بعدشم رفیتم رستوران نهار خوردیم تا عصر هوا دوباره آفتابی شد .بابا مارو گذاشت ساحل و بعد از گرفتن چند...
16 آذر 1392

اولین سینه زدن برا امام حسین(ع) و اولین دندون آسیاب

امروز صبح همین که صدای بابارو شنیدی بیدار شدی و بابا بابا گفتی و با داد و دو از اتاق اومدی بیرون درحالیکه چشاتو به زور وا کرده بودی   امروز صبح همین که صدای بابارو شنیدی بیدار شدی و بابا بابا گفتی و با داد و دو از اتاق اومدی بیرون درحالیکه چشاتو به زور وا کرده بودی انگار از دیشب تو فکر بابا بودی   خلاصه ساعت 6 بیدار شدی به خاطر بابا.بابا ساعت 6:30 رفت اما تو تا 7 هم بیدار بودی و به سختی خوابوندمت تا ساعت 10 که بیدار شدی. این چند روزی که کنگان بودیم خیلی بیتابی کردی و غر زدی هرجا میرفتم میومدی و با گریه و ناله  میگفتی بغلم کن و حس کردم یه چیزیت شده مخصوصا که تا دیروقت بیدار بودی و گاهی گر...
16 آذر 1392

اولین روز بارونی کنگان

عزیز دلم  امروز هوا بارونی بود و یه ریز بارون میومد برا همین نشد ببرمت بیرون. بابا هم ظهر مهمون داشتو نیومد و شب هم دیر اومد. تو خیلی بی حوصله شده بودی البته منم حال نداشتم.انگار حبس شده بودیم و من برا این مسئله بهت حق میدادم که بی حوصله باشی.   عزیز دلم  امروز هوا بارونی بود و یه ریز بارون میومد برا همین نشد ببرمت بیرون. بابا هم ظهر مهمون داشتو نیومد و شب هم دیر اومد. تو خیلی بی حوصله شده بودی البته منم حال نداشتم.انگار حبس شده بودیم و من برا این مسئله بهت حق میدادم که بی حوصله باشی.   یه کار خطرناکی که تو هتل می کردی این بود که سیم رسیور و تلوزیونو یهو از برق میکشیدی...هزا...
16 آذر 1392

اولین روز از چهارده ماهگی

عزیز دلم، بهار عمر مامانی امروز یکشنبه است و روز سومی که کنگانیم. کالسکه شکسته و نمیشه تکونش داد اما دلم نمیومد بیرون نبرمت.برا همین بغلت کردمو بردم دم دریا.   عزیز دلم، بهار عمر مامانی امروز یکشنبه است و روز سومی که کنگانیم. کالسکه شکسته و نمیشه تکونش داد اما دلم نمیومد بیرون نبرمت.برا همین بغلت کردمو بردم دم دریا. یه کم شیطونی کردی و دست به همه جا زدی و یکسری کارای خطرناک انجام دادی.بعدش بردمت جامپینگ تا بپر بپر کنی. اونجا یه دوستی پبدا کردی که اسمش مهدی بود و کلاش اولی.بعد یه ساعت بپر بپر و چند بار زمین خوردن و گریه با دوستت بای بای کردی و برگشتیم هتل.   خیلی دوس داری خودت با قاشق غذ...
16 آذر 1392

بیست و سومین روز از سیزدهمین ماه زندگی بهاری

عشقم , بهار عمرم این چند روز خیلی بی اشتها بودی و مامان از این بابت ناراحت و غمگین بود عزیزکم روز پنجشنبه دیدم دندون  پایین کنار دندون موشیهات ! دندان پیشین جانبی سمت راست) نوک زده این مروارید سفید کوچک هشتمین دندونه توست الهی قربونت بشه مامانت   عشقم , بهار عمرم این چند روز خیلی بی اشتها بودی و مامان از این بابت ناراحت و غمگین بود عزیزکم روز پنجشنبه دیدم دندون  پایین کنار دندون موشیهات ! دندان پیشین جانبی سمت راست) نوک زده این مروارید سفید کوچک هشتمین دندونه توست الهی قربونت بشه مامانت از دیروز هروقت بهت میگم بچرخ دور خودت یه چرخ میزنی و میخندی گل خوش...
12 آذر 1392

با بهار در بهشت

عزیز دلم الهی مامانت فدات بشه امروز تو خونه کلی دویدی و بازی کردی منم چندباری نقش ببعی و اسبو برات بازی کردم_گذاشتمت رو پشتم و رات بردم_وقت ببعی شدن چون چهار دست و پا میرم خودتم میدونیو میگی بع بع بع ....   عزیز دلم الهی مامانت فدات بشه امروز تو خونه کلی دویدی و بازی کردی منم چندباری نقش ببعی و اسبو برات بازی کردم_گذاشتمت رو پشتم و رات بردم_وقت ببعی شدن چون چهار دست و پا میرم خودتم میدونیو میگی بع بع بع .... البته متاسفانه چندباری هم سرت خورده تو درو دیوارو کلی گریه کردی... دردت به جون مامانت ، قربونت بشم نمیشینی یه جا که !!!! هزار ماشاالله... به آیفونو موبایلو ...
12 آذر 1392

شیطونی های جوجوم

عشقم دختر قشنگ نازنینم امروز جلسه ِی پنجمی بود که رفتیم مهد .از 27 مهر داریم میریم باهم. اما قربونت برم که یه لحظه نمیشینی وهمش داری شیطونی میکنی. به جای تو من دارم میرم مهد، کاردستی درست میکنم و کلی چیزای جالب یاد میگیرم!!!!   دختر گلم قربونت بشم اصلا تو مهد نمیشینی فقط داری راه میری و کنجکاوی میکنی ....برعکس همکلاسیهات که با وقار و سنگین میشینن و به مهدیس جون گوش میدن....تو یه دقیقه هم بند نمیشی یه جا.....ماشاالله به جونت نفس       این پسرا رو ببین ....چه آروم و مودب...دخترم دخترای قدیم عشقم   عشقم دختر قشنگ نازنینم امروز جلسه ِی پنجمی بو...
11 آذر 1392